سری مقالات ۷ اشتباه تاثیرگذار
اشتباهات تاثیرگذار THE LAST OF US PART 2
(این مقاله داستان پارت 2 را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و طبیعتاً بخشهایی از آن را افشا میکند.)
نفسهایش برای او حبس میشد، قدمهایش را برای او بر میداشت، قلبش برای او میتپید. لازم نبود که او دختر نَسَبیاش باشد؛ این مرد در آن دنیای بیرحم بهانهای برای جنگیدن یافته بود و آن هم حفاظت از دخترش بود. دنیای این مرد آن دختر نوجوان بود و در نهایت به هر بهایی که شده دنیایش را نجات داد.
جملات بالا توصیفی از یک اثر متفاوت در ویدئوگیم به نام The Last Of Us است که توانست در سال عرضهی خود به صورت انحصاری برای کنسول Playstation قلب بسیاری را فتح و عاشق کند. چند ماهی میشود استودیوی سازنده نسخه دوم از این بازی را تحت عنوان The Last of us part ll عرضه کرده است. عنوانی که قرار است دنبالهای شایسته برای نسخه اول باشد. اما به طرز عجیبی نیل دراکمن (کارگردان و نویسندهی بازی) پارت دوم را خارج از انتظار پیاده سازی میکند تا جایی که صدای صدها هزار طرفدار بلند میشود! ساخت ویدیوهای ضد بازی، امتیازات منفی بسیار زیاد در متاکرتیک و البته جمعآوری ۶۰ هزار امضا برای بازسازی پارت دوم! از جمله اعتراضاتی بود که طرفداران نسخه اول از خود نشان دادند. ولی آیا واقعا پارت دوم شایستهی این سطح از نفرت و اعتراض است؟ زیرا این عنوان با امتیاز جهانی 93 خود را به عنوان یک اثر بسیار عالی به ثبت رسانده و از طرفی این امتیازها با نظرها و کامنتهای اکثریت گیمرها تناقض دارد. گرچه این عنوان به مانند دیگر عناوین ناتیداگ گیمپلی به واقع حیرتانگیز و گرافیکی عالی ارایه میدهد اما از سوی سازندگان دچار اعمال اشتباهات بزرگی شده است که لطمهی زیادی به فرنچایز "آخرین ما" زده است. در این بررسی سعی شده ۷ اشتباه تاثرگذار ناتیداگ در پارت دوم را بیان نماییم.
تم تاریک
گیمپلی "آخرینما" بیشتر در محیطهای روشن و آفتابی جریان داشت و اگر قرار بود مراحل و محیطهای تاریک به بازی اضافه شود،به بهترین شکل ممکن انجام شده بود. اما در پارت دوم بیشتر شاهد محیطهای تاریک هستیم که لطمهی زیادی به اتمسفر فرنچایز The Last Of Us زده است. دیگر آن حس تنهایی و سکوت آرامش بخش در زیر نور آفتاب که در مراحل نسخه اول شاهد بودیم را در شماره دوم نمیبینیم! بله شاید بگویید کارگردان بازی از ابتدا گفته بود قرار نیست نسخه اول تکرار شود ولی باید گفت فرنچایز (آخرین ما) با مولفههای نسخه اول تعریف شد و با آن تعریف در ذهن گیمرها حک شد تا اینکه قلب میلیونها نفر را عاشق کرد. تقریبا در تمامی عنوانهای بزرگ و عالی در دنیای گیم دومیها اثری به مراتب پختهتر و بهتر در مقایسه با نسخه اول در خلق محیط از آب در میآیند اما پارت دوم با جایگزین کردن عشق به نفرت اتمسفر تاریکی خلق کرده که شاید باب میل اکثریت نباشد. حتی ناتیداگ میتوانست گیمپلی را در محیطی نزدیک به شماره اول پیاده کنند تا حداقل در بخش اتمسفر فرنچایز عالی عمل کرده باشند.
جوئل حرفهای در نسخه اول؛ غیرحرفهای در پارت دوم!
قبل از اینکه به بدترین اشتباه این بخش بپردازم،بهتر است سکانسی از نسخه اول را یادآوری کنم. در بخش زمستان وقتی الی برای اولین بار دیوید را ملاقات میکند بر خلاف محبتی که دیوید به او میکند الی حتی اسم خود را به او نمیگوید. به عنوان گیمر هر بار که این کات سین را تماشا کنید حتی با اینکه پیش زمینهی ذهنی از بد بودن دیوید دارید باز نگفتن اسم الی به دیوید توسط خود الی برای گیمر تعجب برانگیز میشود زیرا دیوید در ابتدا شخصی بسیار مهربان و دوستانه بود و احتمالا دختری با سن و سال الی باید گول ظاهر مهربان دیوید را بخورد! اما وقتی او نام الی را پرسید، چرا وی از گفتن نام خود خودداری کرد؟ جواب سادهست در دنیای وحشی Last Of Us به هیچ کس تحت هیچ شرایطی نباید اعتماد کرد. حال بر میگردیم به سکانسی که تامی و جوئل هویت واقعی خود را به Abby که یک غریبه است میگویند. تامی و جوئل دو برادر بازمانده و بسیار با تجربه در این دنیای آخر زمانی به طرز عجیبی غیرحرفهای رفتار میکنند و جالبتر از آن زمانی است که جوئل دقیقا وسط اتاق پر از غریبه قرار میگیرد و با اینکه نگاه شک آمیزی به دوروبر خود دارد باز خود را به همگان! معرفی میکند. با توجه به گذشتهی جوئل و با توجه به اینکه همین سکانس کل داستان پارت دوم را میسازد به نظر میآید بزرگترین اشتباه پارت دوم ساخت چنین سکانسی باشد.
کشتن قهرمان به بدترین شکل
داستان پارت دوم به n طریق گوناگون میتوانست شکل بگیرد اما سازنده به دنبال راه n+1ام رفت. ناتیداگ کمپانی بسیار حرفهای در خلق روند داستانی بازی است، آنها در نسخه اول با خلق الی و جوئل داستانی را به تصویر کشیدند که تقریبا الگوی بسیاری از کمپانیهای بازیسازی شد. اما نظرتان در مورد کشتن قهرمان بازی چیست آن هم به شکل کاملا مضحک و توهین آمیز!؟ احتمالا نظر اکثریت مخالفت است اما ناتیداگ با کشتن جوئل آن هم به شکل کاملا غیرحرفهای یکی از بدترین سکانسهای تاریخ بازیسازی خودش را رقم زد. ابی بالای سر جوئل با چوب گلف!(که سوژهی رسانهها شد)، جوئل را میکشد. آیا نویسنده بازی نمیتوانست داستانی شایستهتر و بهتر خلق کند؟ چرا به این شکل؟ داستان بازی میتوانست با حضور جوئل ساخته شود و اگر قرار بود جوئل از داستان بازی حذف شود به شکلی باورپذیر و کمی بهتر این عمل صورت بگیرد نه به شکلی کاملا غیرحرفهای. سازندگان میگویند در ابتدا قرار بود داستان بازی به صورت دیگری باشد و البته باز هم کشتن جوئل به دست ابی در متن داستان اولیه حضور داشت. حداقل هر روند دیگری به جز اینی که در بازی نهایی پرداخت شد بهتر میبود؛ چون حذف قهرمانانه و نه حقیرانه جوئل چیزی بود که باید میبود!
شخصیت پردازی عالی در کنار شخصیتهای نچسب و ضعیف
نسخه اول این عنوان شخصیتپردازی در صنعت گیم را چندین پله بالا برد. کرکترهای موجود در بازی به قدری عالی بودند که به راستی با تک تک آنها همزاد پنداری میکردید. شخصیت عصبی bill را به یاد دارید؟ همسر تامی را چطور؟ هر یک از این شخصیتها بهاندازهی کرکتر یک فیلم سینمایی درگیر کننده و عالی بودند و اصلا نیازی به وجود کرکترهای بیشمار نبود. این یکی از مولفههای ایجاد شده در پارت اول بود که اتفاقا در ایجاد حس حیرتانگیز نسخه اول کمک بسازی میکرد. و این در حالی بود که نسخه اول با توجه به توان گرافیکی ps3 موشن کپچرینگی عالی به اندازه پارت دوم نداشت! در نسخه دوم با توجه به پیشرفت شخصیتپردازی که به واقع شاید برترین شخصیتپردازیهای دنیای گیم در این بازی است؛! اما وجود کرکترهای زیاد و نچسب لطمهی بزرگی به بازی زده است. Owen, manny, Isaac و حتی خود Abby به طرز عجیبی عالی پرداخت شدهاند ولی اصلا برای گیمر جذاب نیستند! احتمالا برای اینکه داستان ابی طولانی شود وجود چنین شخصیتهایی لازم بود ولی جالب اینجاست که سفر تنهایی lev و ابی تنها نقطه قوت بخش گیمپلی ابی است و اصلا نیازی به وجود شخصیتهای زیاد در داستان ابی نبود. هر چه قدر که ناتیداگ در ساخت کرکترهای عالی در نسخه اول شاهکار کرده بود در پارت دوم ضعیف عمل میکند به طریقی که احتمالا با دیدن کات سینهای بخش گیمپلی ابی روی گزینه skip زیاد کلیک خواهد کرد!
خسته کننده شدن مراحل داستان ابی
پارت دوم با گیمپلی طولانی، عنوانی با ارزش به حساب میآید اما نه برای طرفداران و عاشقان نسخه اول. بگذارید از ابتدا چرایی وجود بخش داستانی طولانی ابی را بررسی بکنیم. سازندگان با طولانی کردن و تحمیل در بخش داستانی ابی این هدف را داشتند که اولا قهرمانی جدید در Last Of Us خلق کرده باشند! و دوما به اجبار به گیمر تلقین کنند که ابی و دوستانش افراد خوبی هستند و بد نبودند. خوب این مساله از همان سکانس کشتن توهین آمیز جوئل و زنده نگه داشتن الی مشخص بود زیرا اگر ابی و یارانش افراد خوبی نبودند احتمالا الی را میکشتند و یا اعمال رفتار ناپسند دیگر! بنابراین به هیچ وجه نیاز به وجود بخش داستانی طولانی برای ابی نبود و شاید وجود چنین بخشی بیشتر به هدف خلق قهرمان جدید در بازی بود اما به هر حال با وجود شخصیتهای بیشتر، طراحی محیط بهتر نسبت به مراحل الی، داشتن دشمنان جدید نسبت به مراحل الی؛ و البته اسلحههای بسیار بهتر و جدیدتر،باز هم مراحل ابی خسته کننده است و این نشان دهنده شکست در خلق شخصیت ابی با وجود به تمامی برتریهای ذکر شده نسبت به مراحل الی است که البته هر چند داستان بازی ساختار شکن باشد!
از شهر سیاتل تا جکسون ۱۳۰۰_۱۴۰۰ کیلومتر راه است
اگر شما هم با خواندن جملهی بالا تعجب کردید باید بیان کنم که با خواندن متن این بخش بیشتر تعجب میکنید! همه میدانیم الی و دینا راهی سفری چند هفتهای از جکسون تا سیاتل میشوند اما این دو از اسب برای سفر خود استفاده کردند. ولی در یکی از سکانسهای عجیب پارت2 دقیقا طریقهی سفر کرکترهای بازی زیر سوال میرود. درست جایی که ابی مانند ابر قهرمانی بسیار قدرتمند تمامی تیم جکسون سیتی را یک تنه نابود میکند. جسی را میکشد، دست الی را میشکند، دینا که در وضع جالبی نبود را در وضع نه چندان جالبتری رها میکند و تامی را هد شات میکند(شلیک به صورت تامی). سوال اینجاست این سه تن با چنین وضعی به چه صورت ۱۳۰۰_۱۴۰۰ کیلومتر را به سمت خانهشان، طی میکنند؟ الی با دست شکسته و وضعی افتضاح چطور تامی! و دینا را نجات میدهد؟ جالب اینجاست جکسون سیتی اصلا به آب راه ندارد و این افراد نمیتوانند از قایق برای عبور از سیاتل استفاده کنند. شاید بگویید این یک ویدئوگیم است و نباید زیاد جدی گرفته شود. بله در گیمپلی بازی ممکن است الی هزاران تیر بخورد ولی فقط با بانداژ کردن ساعد خود روبهراه شود اما وقتی صحبت از کاتسین بازی میشود داستان به کلی فرق دارد. میان پردهها حکم روایت واقعی مانند فیلم سینمایی را دارند و چنین اشتباهی آن هم در یکی از بزرگترین فرنچایزهای تاریخ کمی تامل برانگیز است!
ابی قهرمان The Last Of Us Part ll است
جوئل در ابتدای بازی ابی را نجات میدهد و مانند قهرمانی جسور تمامی زامبیها را یک تنه میکشد. بله جوئل قهرمان نسخه اول بود و باید هم اینطور ساخته شود. ولی به نظر میرسد ناتیداگ برای جوئل جایگزین جالبی پیدا کردهاند. ابی نه تنها قهرمان بازی است بلکه شخص بسیار خوبی نیز است و انتقامی که گرفت کاملا درست بود! شاید بپرسید چرا؟ در جواب باید گفت ابی بر خلاف الی سگها را نمیکشد، آنها را نوازش میکند، به خاطر پسری که تنها دو روز از آشناییاش میگذرد! خود را به دل جهنم میزند و البته مانند قهرمانی دوستداشتنی به فکر تمامی اعضای تیمش است، ولی به طرز عجیبی زیر سوال میرود. درست زمانی که آیزاک ابی را تهدید میکند، وی برای نجات جان آن پسر تمامی (دوستان) و هم تیمیها و همگروهی (اعضای گروه خودی) خود را میکشد. آن هم به خاطر پسری که تنها یک یا دو روز از آشناییاش با آن میگذرد. این دقیقا شبیه سکانس نجات الی به دست جوئل در نسخه اول نیست؟ بنابراین اگر جوئل برای دختری که چند فصل و ماهها با آن هم سفر بود و به خاطر عشق پدرانهای که به وی داشت تمامی اعضای گروه فایرفلای را میکشد؛ بنابراین چطور است داستان پارت سوم انتقام از ابی باشد؟ انتقام یکی از اعضای فامیل افرادی که ابی برای نجات lev آنها (دوستان خود) را کشت؟ حداقل بهانهی جوئل برای نجات الی سفری چند فصلی به همراه عشق پدرانه بود و نه یک آشنایی دو روزه آن هم با پسری که از اعضای گروه سرافایت است. بگذارید واقعگرایانه از این متن نتیجه گیری کنیم. اگر جوئل فرد بدی بوده است، بنابراین ابی هم شخص بدی است و البته الی هم "بد" است چون برای انتقام بسیار خود خواهانه شمار زیادی از افراد بیگناه را میکشد. بله به واقع داستان این بازی نقص دارد.
با توجه به اینکه تقریبا سه بار پارت دوم را به اتمام رساندم و با دقت زیاد بازی را بررسی کردم باید بگویم که ناتیداگ در بخش گیمپلی به واقع حیرتانگیز و تحسینبرانگیز عمل کرد به طریقی که شما را به انجام دوباره و دوبارهی بازی تشویق میکند تا در کنار گرافیک عالی یکی از برترین تجربههای گیمی خود را رقم بزنید ولی مشکل اینجاست که نیل دراکمن با ساخت داستانی ضعیف (با توجه به نسخه اول) کاری میکند که به این مساله پی ببرید، این شخص به تنهایی از پس ساخت پارت دوم بر نیامده؛بله نظر اکثریت مبنی بر کلیشهای بودن نسخه اول درست بود ولی حداقل پارت اول داستانی تکراری و کلیشهای اما با روایتی شاهکار به نمایش گذاشت درست برخلاف پارت دوم که داستانی به واقع ساختار شکن ولی با روایتی کاملا ضعیف. و در کنار این وجود سکانسهایی مانند آب دهان (تف) انداختن بر روی شخصیت اول فرنچایز پس از کشتن او و همچنین وجود موضوعات دیگر این سوال را ایجاد میکند که کارگردان بازی واقعا برای چه چنین بلایی بر سر عنوان پر افتخار Last Of Us ایجاد آورد؟ بله پارت دوم تجربهای را برای گیمر به ارمغان میآورد که به جرات میتوان گفت مثالش را در اثر دیگری ندیدهاید. عنوانی که با تقلید از سکانسهای فیلم the Revenant و با پس زمینهی داستانی شبیه به فیلم1994 Leon The Professional ( ولی با تم متفاوت) خود را در صنعت گیم نمایان میکند. شاید داستان پارت دوم میبایست در پارتهای بعدی رخ میداد و شاید با روندی دیگر میتوانست حداقل هواداران را ناراحت ننماید ولی در نهایت پارت دوم به اثری بسیار عالی فقط در گیمپلی و گرافیک بدل شد.
نظر شما چست؟ به نظر شما The Last Of Us 2 همان دنبالهای بود که باید میبود؟