سریال کارآگاه حقیقی به عنوان یکی از محبوبترین و با کیفیتترین آثار آنتالوژی جنایی-معمایی تلویزیون شناخته میشود.
این روزها نام سریال True Detective یا کاراگاه واقعی بیشتر به گوش میرسد. بسیاری از سریال دوستان و علاقهمندان به به سینما و تلویزیون نزدیک به دو سال منتظر پخش فصل سوم این سریال بودند. True Detective یکی از بهترین سریالهای ساخته شده در ژانر خود است. داستانی سرتاسر هیجان و دلهره که هر بینندهای را میخکوب کرده و مجاب به دیدن ادامهی سریال میکند. اگر تا به حال این سریال را ندیدهاید پیشنهاد میشود که به تماشای این سریال بپردازید.
مزیت بزرگ True Detective عدم ارتباط سه فصل آن است. هر فصل داستانهای مجزا با گروه بازیگرانی مجزا دارد که در اپیزودهای کم (۸ قسمت) داستان به پایان میرسد.
سریال کارآگاه حقیقی (True Detective) یک مجموعه جنایی، درام می باشد که از شبکه HBO پخش می شود. فصل اول این سریال به خصوص به دلیل تیم بازیگران بسیار قوی و نام آشنایی که در این مجموعه حضور داشت بسیار دیده شد. سرشناس ترین بازیگر این مجموعه را می توان «متیو مک کانهی» معرفی کرد که در کنار بازیگران نام آشنایی چون «وودی هارلسون» و «میشل موناهن» در فصل اول به ایفای نقش پرداختند و تحسین بسیاری از منتقدان را به همراه داشتند. این سریال تاکنون امتیازات، نقدها و نظرات بسیار مثبتی را دریافت کرده است به طوری که در سایت IMDb در لیست سریال های برتر در رتبه ۳۰ قرار گرفته است. همچنین بسیاری از مردم پس از مشاهده ی فصل اول این مجموعه، از آن به عنوان یکی از بهترین مجموعه های درام یاد کردند.
نیک پیزولاتو، خالق سریال «کارآگاه حقیقی» برای ساخت این سریال ریسک بزرگی را بهجان خرید. سه سال قبل از شروع مراحل ساخت این برنامه تلویزیونی پیزولاتو در دانشگاه دیپاو در ایالت ایندیانا بهعنوان دستیار یک پروفسور ادبیات مشغول بهکار بود. او همیشه به این موضوع اشاره کرده که در تمام طول زندگی خود آرزوی ساخت یک برنامه تلویزیونی را داشته است. در سال ۲۰۱۰ او با نوشتن یک رمان بهنام Galveston موفق شد نقدهای بسیار مثبتی را دریافت کند و درنهایت توسط یک شبکه تلویزیونی به او پیشنهاد همکاری داده شد. پیشنهادی که او دریافت کرد شامل نوشتن یک فیلمنامه براساس کتاب خود برای ساخت یک سریال کوتاه بود. پیزولاتو پس از دریافت این پیشنهاد تمام زندگی خود را بهخطر انداخت تا رویای خود را دنبال کند. پیزولاتو خانه خود را بهفروش رساند، شغل راحت و پردرآمد خود را رها کرد و همراه اعضای خانواده خود راهی لسآنجلس شد تا در یک خانه کوچک زندگی کنند و او بهدنبال رویای خود رود. او علاوهبر نوشتن یک فیلمنامه براساس کتاب خود بهصورت مداوم فیلمنامههای بسیار زیادی را نوشت که گاهی ۴۸ ساعت را بدون خواب سپری میکرد. یکی از فیلمنامههای نوشته شده توسط او در آن زمان درنهایت به سریال True Detective تبدیل و توسط شبکه HBO به مرحله تولید رسید. پیزولاتو با تسلیم نشدن و دنبال کردن آرزوی خود توانست به جایی برسد که همیشه آرزوی آن را داشت.
بازی درخشان میتو مکانهی (Matthew McConaughey) و وودی هارلسون (Woody Harrelson) تصویری تازه در سریالهای جنایی ایجاد کرد. همکاری این دو در نقش دو کاراگاه پلیس ایالتی در کشف ماجرای قتلی فجیع باعث تحسین اکثر منقدان شد.
فصل اول سریال کارآگاه حقیقی در همان نگاه اول و با سپری شدن ساعتی در کنار کاراکترها به طرز اجتنابناپذیری جذاب و متفاوت به نظر میرسد. نقشآفرینیهای وودی هارلسون (Woody Harelson) و متیو مککانهی (Matthew McConaughey) خیرهکننده است، نیک پیزولاتو (Nic Pizzolatto) کار فوقالعادهای در مقام نویسنده هر هشت اپیزود انجام داده و کری جوجی فوکوناگا (Cary Joji Fukunaga) کارگردان هر هشت اپیزود به خوبی توانسته آن حس باورپذیری دنیای دیوانهوار خلق شده توسط پیزولاتو را انتقال دهد. به طوری که «کارآگاه حقیقی» نه چندان خارج از مکان و مصنوعی به نظر میرسد و نه دقیقهای دست از میخکوبکننده بودن میکشد.
«کارآگاه حقیقی» در این فصل از همان ترکیب کلاسیک کارآگاهی بهره میبرد. یک کارآگاه کلهخراب که بیشتر با مشتهایش کار را پیش میبرد به نام مارتین و دیگری که با هوش و ذکاوت خود به حل پرونده کمک میکند به نام راست. این دو برای اولین تجربه به عنوان همکار به سراغ پیچیدهترین پرونده دوران حرفهای خود میروند که شامل یک سری قتلهای سریالی با علائم یکسان و در طول سالیان دراز در لوئیزیانا (Louisiana) میشود. چیزی که «کارآگاه حقیقی» را متفاوت و خاص جلوه میدهد این است که تمرکز به جای پرونده، به روی آدمهای اطراف پرونده و در راس آنها، راست و مارتین است. سریال از دو خط زمانی بهره میبرد که خط زمانی دوم به نوعی نحوه تاثیر این پرونده را به صورت بصری به مخاطب نشان میدهد.
داستان با مصاحبهی کاراگاه Rustin “Rust” Cohle با بازی مککانهی در ادارهی پلیس آغاز میشود. دو افسر پلیس از Rust ماجرای قتلی که در ۱۷ سال پیش انجام شده را پیگیری میکنند. ماجراهای سریال در واقع روایتی است که Rust و Marty در اختیار افسران پلیس قرار میدهند. Rust با حالتی عصبی همراه با آبجو و سیگارهای فراوان که نشان از عدم ثبات شخصیت وی میدهد ماجرا را آنگونه که دیده تعریف میکند. قتلی فجیع و مرموز که هر دوی این کاراگاهها را به چالشهای بسیاری میکشاند.
فصل اول «کارآگاه حقیقی» ماندگار میشود چون علاوه بر ایده جذابی که دارد (تمرکز روی افراد به جای پرونده)، آن را به درستی ارائه میدهد. خلق شخصیتهای افسرده و تاریک در صورتی که به درستی انجام نپذیرد، مصنوعی مینماید و «کارآگاه حقیقی» به لطف پیزولاتو و فوکوناگا و بینش مشترکشان توانسته از این تله فرار کند. یک حس مورمورکننده در تمام طول فصل اول این سریال حس میشود که نحسی پرونده را یادآور میشود. «کارآگاه حقیقی» در فصل اول خود چنین تاثیرگذار و تماشایی ظاهر میشود.
فصل دوم سریال بعد از دو سال پس از پخش فصل اول یعنی در سال ۲۰۱۶ فصل نیز توسط شبکهی HBO پخش شد. تغییر بازیگران و بسیاری از عوامل نسبت به فصل اول باعث شدهبود تا بسیاری منتظر پخش فصل دوم باشند. فصل دوم این سریال تفاوتهای بسیاری نسبت به فصل اول داشت. داستان دیگر روایت فردی نبود. حالت مرموز و جنایی نیز کاملا تغییر کردهبود. گروه بازیگران اصلی شاملColin Farell ، Racheal McAdams و Vince Vaughn بودند. بازیگرانی مطرح که هر سه نقش پلیس کالیفرنیا را بر عهده داشتند و ماجرای قتلی باعث شده بود تا این سه با هم آشنا شوند. در این فصل اما بیشتر از داستان قتل، فساد در پلیس و گروههای گنگستری نقش پررنگتری داشتند.
فصل دوم که با کارآگاهها و لوکیشن جدید برگشته است، نیازی ندارد که برای داشتن داستان خاص خودش بیش از حد تلاش کند. آن دقیقاً داستان خودش را دارد، و کاملاً از ماجراهای لوییزیانایی راست کول و مارتی هارت جدا است. متاسفانه، این فصل تقریباً به لحاظ لحن نیز متفاوت است. دو اپیزود اول جاستین لین بیشتر از نبود یک سبک هیپنوتیک رنج می برد، به عنوان کارگردان چهار قسمت از فیلمهای «سریع و خشن»(Fast and Furious)، او به جای این که مانند کری فوکوناگا در فصل اول در خلوتگاههای زشت هر لوکیشن فرو برود، بیش از حد بر نماهای بالاسری بین ایالتی برای خلق تصاویر مربوط به فصل کالیفرنیای جنوبی تمرکز کرده است. رنگ ها، قاب بندی و کارهای هنری بی ثمر نیستند، اما به جز چند صحنه تصادفی زیبای خیره کننده، چیزی به انسجام بصری این کار اضافه نمی کند.
همچنین فصل دوم فضای تاریکتری نسبت به فصل اول دارد. در این فصل شاهد شکنجه شدن، کشته شدن و بسته شدن به درخت هیچ زنی نیستیم، اما نبود بی پروایی توام با یک نیاز جدید برای توضیحات صریح و مفهوم باعث شده که سه اپیزود اول کمی خسته کننده بشوند. در طول اپیزود اول، آنی بزریدس (ریچل مک آدامز) و همکارش هنگام آمدن از یک مصاحبه نمایش داده می شوند. چند جمله کوتاه بین این دو رد و بدل می شود و بعد به صحنه بعدی برده میشویم. این تبادل دیالوگ از آن جهت قابل توجه است که فصل دوم پر است از نمونه هایی که ظاهراً تنها برای گفتن این که «ما آن کار قبلی را تکرار نمیکنیم» از جانب پیزولاتو گنجانده شدهاند. دیگر خبری از آن لحظات طولانی و فلسفی بین همکارها نیست. همچنین دیگر خبری از گفتگوهای اتاق بازجویی که منجر به فلاش بکهایی (ویژگی که به سرعت شناخته و نادیده گرفته میشود) می شوند نیست. همچنین دیگر خبری از جستجوی چندین ده ساله برای یافتن یک قاتل سریالی نیست.
فصل سوک این سریال در ۱۲ ژانویه سال ۲۰۱۹ دو قسمت ابتدایی فصل سوم این سریال پخش شد. از همان تیتراژ شروع سریال مشخص میشود که حال و هوای سریال به فصل اول بازگشتهاست. گویا عوامل سازندهی سریال پس از فصل دوم و حجم زیاد بازخورد منفی دوباره به سمت ساخت فضایی جنایی و مرموز بازگشتند.
همانند فصل اول، این فصل نیز با بازجویی از یک کاراگاه پلیس با بازیMahershala Ali در نقش کاراگاه وین هیز(Wayne Hays) آغاز میشود. این بازجویی در سال ۱۹۹۰ رخ میدهد و داستان گم شدن دو کودک در سال ۱۹۸۰ را بازگو میکند. تفاوت این فصل اما با فصل اول به روایت بازمیگردد. علاوه بر سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، یک خط زمانی در سال ۲۰۱۵ نیز به تصویر کشیده میشود. جایی که وین هیز پیر شده و مشغول مصاحبه و ساخت یک برنامهی تلویزیونی در خانهی خود است.
دیدن فصل سوم «کارآگاه حقیقی»، به ویژه چند اپیزود اول، مخاطب را با حس دژاووی عجیبی همراه میکند. اولا اینجا هم با معمایی بسیار کوچکتر و جمع و جور تر از فصل دوم طرف هستیم که یادآور فصل اول است و دوما ماجرا از لسآنجلس بزرگ به شهری کوچک در آرکانزاس آمده تا فصل سوم هر چه بیشتر به فصل اول نزدیک شود. حتی راست و مارتین هم در خلال یکی از اپیزودها کمئو کوتاهی دارند با این حال شباهتهای فصل سوم «کارآگاه حقیقی» با فصل اول به همین موارد خلاصه میشود. مشکل اینجاست که نه تنها پیزولاتو نتوانسته آن اتمسفر تاریک اما متعادل فصل اول را دوباره خلق کند بلکه اصل داستان هم اندازه هشت اپیزود محتوا ندارد و حتی روایت آن در طول سه بازه زمانی متفاوت هم کمکی به این موضوع نمیکند. به همین سبب مخاطب با نوعی از معماپردازی رو به رو میشود که لقمه را دور سر خودش میچرخاند و سعی دارد با سرنخهای طولانی و خستهکننده فقط زمان سریال را بیشتر کند. با این اوصاف تنها اپیزود دوم است که کمی در حد و اندازه فصل اول ظاهر میشود و سایر دقایق این فصل از رسیدن به حدی رضایتبخش بازمیمانند.
فصل سوم «کارآگاه حقیقی» اثباتی بر این امر است که ستاره اصلی سریال، نه پیزولاتو و نه یکی از بازیگرهایش بلکه کری جوجی فوکوناگا، کارگردان هر هشت اپیزود فصل اول است. اگر روراست باشیم داستان فصل اول هم آنچنان پر محتوا نبود اما این مهارتهای زیباشناختی فوکوناگا بود که توانست، با ارائه تصویری پرتنش و تاریک، آن را به یکی از ماندگارترین فصول تاریخ تلویزیون تبدیل کند. فصول دوم و سوم از سیستم چند کارگردانی بهره بردهاند (حتی پیزولاتو نیز در فصل سوم به این جمع اضافه شده) و این به ضرر سریال تمام شده است.
تفاوت اصلی فصل سوم با دو فصل اول این است که در اینجا به جای دو (فصل اول) یا سه (فصل دوم) کارآگاه با یک کارآگاه مرکزی که همان وین هیز است درگیر هستیم. درست است که رولند هم نقشی اساسی در طول داستان دارد اما با این حال این هیز است که بیشترین زمان روی نمایشگر را دارد و هسته اصلی قوسهای داستانی نیز اوست. خوشبختانه، شخصیتپردازی وین هیز بدون شک بهترین نقطه قوت فصل سوم «کارآگاه حقیقی» است. حتی ساختار سه خط زمانی نیز در این مورد جواب داده است. هیز کارآگاهی است با مشکلات درونی شدید و پرونده پرسلها نمایانگر بیرونی آن است. قوس شخصیتی هیز در طول سریال، در هر سه خط داستانی به سوی تکمیل شدن میرود و بالاخره، وقتی هیز مسن علیرغم کشف پاسخ معما تصمیم میگیرد تا پرونده و کشمکشهای درونیاش را رها کند، کامل میشود. سریال با سکانسی از هیز جوان در جنگلهای ویتنام به پایان میرسد و به طرز تحسینبرانگیزی این قوس شخصیتی را حتی غنیتر از گذشته میکند. هیز به ویتنام میرود تا بمیرد و ۱۰ هزار دلار از سوی دولت به مادرش برسد اما، آن قدر زنده میماند تا زخمی که از جنگ ویتنام آغاز شده پس از پنجاه سال خودش را ترمیم کند.
بدون شک شخصیت وین هیز هرگز بدون نقشآفرینی بدون نقص ماهرشالا علی (Mahershala Ali) به این درجه نمیرسید. شگفتی نقشآفرینی علی در آن است که او طوری با میمیک صورت و حرکات بدن سه خط زمانی را از هم جدا میکند که برای پی بردن به آن نیاز به چیز دیگری ندارید. او به خوبی موفق شده سرخوردگی و خشم درونی هیز را که هر از چند گاهی سر پرونده خالی میشود را به نمایش بگذارد و باعث میشود سریال را با دقتی بیش از آنچه سزاوارش است دنبال کنید. دوما اسکوت مکنیری (Scoot McNairy) با اینکه مانند سایر شخصیتها (جز هیز) با فیلمنامهای کمتر از تواناییهایش رو به رو است، به طرز تاثیرگذاری نقش پدری که دو تا بچههایش گم شدهاند را ایفا میکند.
اگر به دنبال دیدن سریالی جذاب باشید True Detective میتواند یکی از بهترین انتخابها باشد. داستان جذاب، فضاسازی عالی به همراه بازیهای خوب میتواند گذران وقت را جذابتر کند.